یواش تر برو مـن می ترسم عنوان داستان عاشقانه اي اسـت کـه امروز برای طرفداران احساس دراین پست قرار داده ایم.


 


زن و شوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می‌راندند. آن ها از صمیم قلب یک دیگر را دوست داشتند.


 


زن جوان: ‘یواشتر برو مـن میترسم’ مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره!


 


زن جوان: ‘خواهش میکنم، مـن خیلی میترسم.’ مردجوان: ‘خوب، اما اول باید بگی دوستم داری!’


 


زن جوان: ‘دوستت دارم، حالا میشه یواشتر برونی؟’ مرد جوان: ‘مرا محکم بگیر’


 


زن جوان: ‘خوب، حالا میشه یواشتر؟’ مرد جوان: ‘باشه، بـه شرط این‌کـه کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری، آخه نمی‌تونم آسان برونم، اذیتم می‌کنه.’


**


 


روزبعد رومه‌ها نوشتند برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید. دراین سانحه کـه بـه دلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت.


 


مرد از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این‌کـه زن را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خودرا بر سر او گذاشت و خواست برای آخرینبار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند و این اسـت عشق واقعی!


 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خانه هوشمند و هوشمند سازی ساختمان فابریک فایل سیستم های منبع تغذیه سهند دانلود پایان نامه - تحقیق - پروژه فروشگاه اینترنتی اسباب بازی توی پرشیا David Don My journey پاسخ به سوالات حقوقی